loading...
وبلاگ بزرگ عاشقان چت بازي
AmiN بازدید : 4 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (2)

عاشقی بودم دیوانه و برای خودم عالمی در سر داشتم
عالم رویایی و دیوانگی
مثل من کسی عاشق نبود ، عاشق تو و قلبت .
مثل من کسی نبود که شب و روز به یاد عشقش باشد و
لحظه هایش را با چشمان خیس بگذارند.
این من بودم که اینهمه تو را از ته دل دوست داشتم
تو را بعد از خدای خویش می پرستیدم.
عاشقی بودم عاشقترین ، برای تو بهترین.
چه عاشقانه در عشقت سوختم و چیزی نگفتم .
چه بچه گانه از غم دوری و دلتنگی ات گریه میکردم.
تو رفتی و مرا با کوله باری از عشق و دیوانگی تنها گذاشتی .
اما من عاشقت ماندم ، و اینک در آتش غم جدایی ات در حال سوختنم.
شاید از این سوختن خاکستری بر جا بماند که این خاکستر چیزی جز
تکه های سوخته قلب عاشقم نیست .
خاکستر قلب عاشقی که روزی بر باد میرود و دیگر چیزی از آن باقی نمی ماند.
تنها خاطرات این عشق بر جا می ماند که آن هم نیز دیگر سودی ندارد.
عاشقی بودم که به عشقم افتخار میکردم و او را بهترین و پاکترین عشق میدانستم.
نمی دانستم که برای تو عشق نبودم ،تنها بازیچه ای بودم که روزی از بازی با من خسته می شوی و مرا دور می اندازی .
تو برای من معنای واقعی یک عشق بودی ، تو برای من عزیزترین بودی.
ای کاش اینک که از در غم جدایی ات خاکستر شده ام قدرم را بدانی
و افسوس بخوری که چرا مرا  سوزاندی .
عاشقی بودم دیوانه ترین ، از همه عاشقان صادقترین.
اینک چیزی از من به جز خاکستری از این قلب سوخته به جا نمانده است.

AmiN بازدید : 3 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

و چه ارام که باز منو تنهایی آغازی دیگر باز کردیم

و چه غمگین لحظه بستن چشمانم

و چه گنگ و بی مفهوم باز کردن چشمانم در اتاقی سفید

چه سودایی..و چه خوابی و چه لحظه تلخی

روپوش سفیدان که به بختو اقبال من حمله ور شدند

و دست چپی که توانایی گرفتن یقه انها را نداشت

و تنهایی که تکیه بر دیوار زده بود و با نگاهش دل گرمی میداد

و نگاه اشکاهای کسی که خطابش میکردم خواهر

رو به چشمانش با نگاهم گفتم چشمان خیس

بگذار خوب نگاهت کنم که دگر فردایی نیست

ارام ارام چشمانم رو به تاریکی رفتند اماده برای  خواب عمیق

نیم نگاهی می انداختم و خوابو ...و خوابو...و خواب

درد برایم بی مفهوم بود

اشکهایم از درد نبود

درد من اخر درد بی درمان نبود

وقتی که من در بستر درد بودم ان لحظه که وقت دیدار نبود

ولی در ان لحظه چیری بود برای من بالا تر از سر نوشت

چیری فراتر از بهشت

چیزی که همیشه به ان لبخند میزدم

چیزی که همیشه صدایش را میشنوم

و چیزی که همیشه حس میشود؟

آری تنهایی و تنهایی و تنهایی

بیاید کمی دیگران را حس کنیم

خزخز صدای مردی که نفسش بسته به یک پیچ است

صدای ضربان قلب کودکی که در بهشت زندگی میکند

صدای گریه مادری که روی سر فرزند خود زمزمه میکرد

یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفآءٌ یا مَنْ یَجْعَلُ الشِّفاءَ فیما یَشاءُ

وای که چه  شبهایی

وای از روپوش سفیدان که ناله ذکر مادران را با صدای خنده میبردن به سوال

صدایم قدرت پاسخ نداشت

یک نگاهم اشکی از هم زادانم می  ریخت و..

ونگاه دیگرم از خشمی پر

و من در انتظار..............

AmiN بازدید : 2 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

ضربان قلبم و به چه تندی میزد

نگاهم دوخته به ریلهای قطار

قطاری که صدای بوقش دیدار بود

و شوقی که دم از دیدن یارم میزد

صدایی سرفهایم دیگر به گوش نمیرسید

حتی ریهایم هم این بار

نفس کشیدن را برایم اسان کرده بود

و چه انتظاری...برای دیدار

و چه دیداری......

یاد سهراب

وچه اندازه تنم هوشیار است .....دورها اوایست که مرا می خواند

همه با عشق به دیدار یار میرفتند و  من

چه با تنش ..چه با اشوب... و چه پر اظطراب

لحظه دیدار.....

نفسهایم سنگین

سرفهایم بلند

روی نیمکت بیمارستان

همه در پارک در بوستان در ....

یار من در بیمارستان انتظار میکشید

ارام باش...هیسسسسسسسس

تنها کلمه ای که از شنیدنش ارامم میکرد

و ارامشی که میدانستم فردا به پایان میرسد

و دیدار که با اشک خداحافظی همراهی میکند مرا

وقتی سرم بر روی شانهایش بود ..نتوانستم

گله از خدا... تمام صورتم از اشک پر.... و پنهان کردن اشک از مردم

اه ه ه ه ه ه ه ه ه

من و او در آغوش هم

من مست ارامش در اغوش  او... و او مست ارامش من در کنار او

وقتی چشمانم را باز میکردم  با لبخندی همراهی میکردم بیداریش را

اذان موذن در شهر بهشت ...در شهر اقا رضا

خندهای منو او به مردمی که بودن در صف برنج

خندهای از صوتیهای من

خندهای از خوردن اشترودل

عاشق خندهایش هستم ..عاشق ارامش او

عاشق تنه های بعد از حرفهای بی ربط من

ولی درونم پر از گریه

با دیدن طلوع ...

و چه معصومانه نگاهای او

که میدانست وقت رفتن است

ضربان قلبش به گوشم اشنا  بود

دیگر دلقک بازهایم فایده نداشت

نمی خندید

سکوت...سکوت....سکوت

سکوتی پر از فریاد و نا سزا شاید به من..شاید به طلوع افتاب شاید به خدا

میدانست وقت رفتن است

دوست من تنهایی فریاد میزد وحییییید وقت رفتن است

دیر شد

رفتن دستم را میکشید و با خود میبرد ....با هزاران التماس برگشتم

نگاهش  به سنگ فرش بیمارستان  بود و در وهم

صدایش نکردم ..چند لخظه من در وهم او

و تا نگاهش به من دوخته شد...

با نگاهم گفتم عاشقت هستم ..

و من  و تنهایی سوار بر قطار

این بار نه صدای صوت قطار از دیدار میگفت

و نه انتظاری بود

قطار به جایی میرفت که سکوت بود اشفتگی و دوری...

(تمام دل نوشتهای من با تمام تنهایش برای تو ..برای تویی که خود من هستی)

AmiN بازدید : 3 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

به که چه برفی میاد

دیشبی که اومدم خونه تو وهم خودم رفتم به رویا

ای کاش میشد دست تو دست یارم زیر برفها می خندیدیم

واسش شادی میکردم تا می فهمید که چققققدر عاشقشم

ببخشید عشقم جسارت کردم ...میدونم چققققدر عاشقمی

عشششششششق من وحید امروز مست بارونه

مسسسسسسسسسسسسسست بارون

مست سفیدی برف

ولی ای  کاش بخت سیاه وحید هم سفید بود مثل برف

داره برف می باره می فهمید چی میگممممممممممممم

ای کاش بفهمید که چه احساسی دارم

می خوام داد بزنم ... می خوام فریاد بزنم

خدا چرا نمیای پایین

خدا چرا اشکهام نمی بینی

الان که داره برف میاد...خدا بارونی در کار نیست

بیا پایین  ..بیا با هم رور به رو بشیم

اگه خدای ...چرا ساکت شدی

یعنی سهم من از این همه پرستش ...این همه دل تنگیه

خودت میدونی چه حالی دارم

تا کی باید زیر برف و بارونت بعد 12 شب فریاد بزنم

خدا بسه

خدا  بسه

تا کی باید دیونگی کنم؟

دل دیونه نگیر بهونه.......

چرا  همیشه باید پای نوشتن اشک بریزم ...خدا اخه چرا؟

اگه قراره ببیاری واسه همیشه ببار 
خدا عشقم داره درد میکشه.....

یادته گفتم اگه عشقم درد بکشه از هر کسی دنیا رو خراب میکنم

خدا نکن ...بزار تو تنهایی بهترین باشین 

اره بزار تو تنهایی بهترین باشید

AmiN بازدید : 4 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

همه در عید نوروزند و من در ماتم یار

محرم صد شرف دارد از این عیدی که من داریم

سال نو مبارک

روز اول عید ساعت تحویل و سفره هفت سین

همه مست بوی بهار

ولی وحید یک بیننده

خنده های الکی.خوشحالی که فقط از روی تنهایی

یکی نبود بگه عیدت مبارک

شایدم گوشهای من کر شده بود

فقط میدونم این 3 روز زیادی سرفه کردم

فقط میدونم این 3 روز بالای سرم می گفتند

خدا بد نده .....

جواب .حالا که داده چه میشه کرد

چه میشه کرد؟

درد و تحمل کردم و دم نزدم

ولی امروز خیلی چیزا شنیدم

سخته که عشقت به جای سلام بگه خداحافظ

سخته که بدونی تنها بودی و تنها تر شدی

سخته که یکی از دل تنگیش بهونه بگیره و تو رو مقصر بدونه

از همه سختر اینه که همه باشی و هما نباشی

اره واقعا سخته ..

AmiN بازدید : 6 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

 تو نیستی وخورشید

غمگین تراز همیشه غروب خواهد کرد
ومن دلتنگ ترازفردا
به تو فکرمیکنم
چقدردوست داشتنی بودی
وقتی چهره رنجور وچشمان مهربانت
درنگاهم خیره میشد
اکنون که بازوان خاک
پیکرت رادرآغوش گرفته است
کلمه های سیاه پوش شعرم
برایت مرثیه های دلتنگی سروده اند

AmiN بازدید : 2 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

چه عاشقانه است این روز های ابری…
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی…
چه عاشقانه است شکفتن گل های اقاقیا…
چه عاشقانه است قدم زدن در سرزمین عشق…
و من
چه عاشقانه زیستن را دوست دارم…
عاشقانه لالایی گفتن را دوست دارم…
عاشقانه سرودن را دوست دارم…
عاشقانه نوشتن را دوست دارم…
عاشقانه اشک ریختن را…
عاشقانه خندیدن را دوست دارم…
دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار
بهترین و عاشقانه ترین کسانم…
و من
عاشقانه می گِریَم…
عاشقانه می خندم…
عاشقانه می نویسم…
و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم…

AmiN بازدید : 3 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

اگر عشق نبود 


از غم خبری نبود اگر عشق نبود


دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟

 



بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود


این دایره‌ی کبود، اگر عشق نبود

 



از آینه‌ها غبار خاموشی را


عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟

 



در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است


از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

AmiN بازدید : 5 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

دختر ۵ ساله‌ای از برادرش پرسید :معنی عشق چیست ؟؟

 

برادرش جواب داد :
عشق یعنی تو هر روز شكلات من را ، از كوله پشتی مدرسه‌ام بر میداری ،
و من هر روز بازهم شكلاتم را همانجا میگذارم

AmiN بازدید : 5 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

بنظر من سعدي تو اين شعر واقعا شاهكار خيلي خوبه تا اخر بخون ببين پختگي سخنو

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم

بجز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

 

من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم

که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

 

تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم

اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم

 

و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم

که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم

 

برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد

که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

 

ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم

کنون امید بخشایش همی‌دارم که مسکینم

 

دلی چون شمع می‌باید که بر جانم ببخشاید

که جز وی کس نمی‌بینم که می‌سوزد به بالینم

 

تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی‌آید

روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم؟

 

رقیب انگشت می‌خاید که سعدی چشم بر هم نه

مترس ای باغبان از گل که می‌بینم نمی‌چینم

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 35
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 11
  • بازدید سال : 50
  • بازدید کلی : 550